بلندقدر کردن. مهتر ساختن. عزت و آبرو بخشیدن: و آنکه را دوست بیفکند از پای سرفرازش مکن ار شاه جم است. خاقانی. بردر خویش سرفرازم کن وز در خلق بی نیازم کن. نظامی. سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع. حافظ
بلندقدر کردن. مهتر ساختن. عزت و آبرو بخشیدن: و آنکه را دوست بیفکند از پای سرفرازش مکن ار شاه جم است. خاقانی. بردر خویش سرفرازم کن وز در خلق بی نیازم کن. نظامی. سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع. حافظ
سر انداختن. قطع کردن و جدا کردن سر: برآریم گرد از کمینگاهشان سرافشان کنیم از بر ماهشان. فردوسی. سپه را همه دل خروشان کنیم به آوردگه بر سرافشان کنیم. فردوسی
سر انداختن. قطع کردن و جدا کردن سر: برآریم گرد از کمینگاهشان سرافشان کنیم از بر ماهشان. فردوسی. سپه را همه دل خروشان کنیم به آوردگه بر سرافشان کنیم. فردوسی
افتخار کردن: ولیکن چو شه تیغبازی کند سر تیغ او سرفرازی کند. نظامی. ، تکبر کردن. به خود بالیدن: همه مردمی سرفرازی کند سر آن شد که مردم نوازی کند. نظامی. سرفرازی مکن از کیسه پری که بود کار فلک کیسه بری. جامی
افتخار کردن: ولیکن چو شه تیغبازی کند سر تیغ او سرفرازی کند. نظامی. ، تکبر کردن. به خود بالیدن: همه مردمی سرفرازی کند سر آن شد که مردم نوازی کند. نظامی. سرفرازی مکن از کیسه پری که بود کار فلک کیسه بری. جامی
سربلند شدن. مفتخر گشتن: گرفت آنگهی پادشاهی طورگ سرافراز شد بر شهان سترگ. فردوسی. آنکه نگونسار شد مباد سرافراز وآنکه سرافرازشد مباد نگونسار. سوزنی. هم در کنار عرش سرافراز میشوند هم در میان بحر نگونسار میروند. عطار
سربلند شدن. مفتخر گشتن: گرفت آنگهی پادشاهی طورگ سرافراز شد بر شهان سترگ. فردوسی. آنکه نگونسار شد مباد سرافراز وآنکه سرافرازشد مباد نگونسار. سوزنی. هم در کنار عرش سرافراز میشوند هم در میان بحر نگونسار میروند. عطار