جدول جو
جدول جو

معنی سرافراز کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سرافراز کردن
(حُ رَ / رِ زَ دَ)
مفتخر کردن. به مباهات رساندن:
همه ذرات جهان را رخ تو
همچو خورشید سرافراز کند.
عطار
لغت نامه دهخدا
سرافراز کردن
مفتخر کردن، افتخار دادن، سربلند کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ دَ)
بلندقدر کردن. مهتر ساختن. عزت و آبرو بخشیدن:
و آنکه را دوست بیفکند از پای
سرفرازش مکن ار شاه جم است.
خاقانی.
بردر خویش سرفرازم کن
وز در خلق بی نیازم کن.
نظامی.
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ / رِ کَ دَ)
سر انداختن. قطع کردن و جدا کردن سر:
برآریم گرد از کمینگاهشان
سرافشان کنیم از بر ماهشان.
فردوسی.
سپه را همه دل خروشان کنیم
به آوردگه بر سرافشان کنیم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سُ تَ)
افتخار کردن:
ولیکن چو شه تیغبازی کند
سر تیغ او سرفرازی کند.
نظامی.
، تکبر کردن. به خود بالیدن:
همه مردمی سرفرازی کند
سر آن شد که مردم نوازی کند.
نظامی.
سرفرازی مکن از کیسه پری
که بود کار فلک کیسه بری.
جامی
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ دَ)
سربلند شدن. مفتخر گشتن:
گرفت آنگهی پادشاهی طورگ
سرافراز شد بر شهان سترگ.
فردوسی.
آنکه نگونسار شد مباد سرافراز
وآنکه سرافرازشد مباد نگونسار.
سوزنی.
هم در کنار عرش سرافراز میشوند
هم در میان بحر نگونسار میروند.
عطار
لغت نامه دهخدا
(مُ)
قسمت کردن. (یادداشت مؤلف). تقسیم کردن ملک مشاع. و رجوع به افراز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرافراز شدن
تصویر سرافراز شدن
مفتخر شدن سربلند گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مفتخرشدن، مباهی شدن، بالنده شدن، سربلند شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد